آبنما کار: قدم هایش آهسته و کند است. چند قدم برمی دارد و نفس زنان گوشه ای از کوچه می ایستد و به دیوار کاهگلی تکیه می دهد. او یکی از آخرین بازمانده های آهنگری در ندوشن است که کار را از پدرش استاد نعمان یاد گرفته بود ولی اکنون صدای آهنگری در شهر خاموش شده است.
«آهنگری معتبر ده از آنِ استاد نعمان بود که پسرهای متعددش و پیش بند چرمی و حالت آزاده و زحمتکش او، کاوه را یاد می آورد. تمام پسرهایش که چهار بودند توی دکانش کار می کردند و همه آنها هم دائما مشغول بودند. همیشه یکی دو تا خر یا قاطر جلوی دکان برای نعل بندی ایستاده بود و رفت و آمد به این دکان قطع نمی شد.» این روایت دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن از آهنگری در «کبوده» یا همان ده نیلی رنگ در ۷۰ کیلومتری شمال یزد است.
حالا استاد اسدالله جعفری یکی از چهار پسر استاد نعمان، سنش به ۹۰ رسیده است. درِ دکان آهنگری برای همیشه بسته شده و او هر چند روز یک مرتبه برای هواخوری از خانه بیرون می زند و در کوچه پس کوچه های کاهگلی ندوشن آهسته آهسته قدم برمی دارد. پاهایش درد می کنند و ورم کرده اند. چند سالی می شود که دست به آهن نشده است.
استاد، قدیما چه چیزایی می ساختین؟
قندچین (قندشکن)، نعل اسب، داس، قپون (ترازو)
اون زمان آهن رو از کجا تهیه می کردید؟
اصفهان. مثل حالا نبود که بری شهر و هر چی خواستی پیدا بشه.
نمونه ای از کاراتون دارید؟
نه. دیگه حتی نمی تونم تا دکون هم برم. نمی تونم کار کنم. الانم دلم فوق (تنگ) اومده بود گفتم یکم بیام بیرون بگردم.
الان که کار نمی کنید چطوری امرار معاش می کنید؟
یکی از پسرام کار می کنه و کمک دستمه. چندتایی هم گوسفند داریم.
فضل الله رحیمیان – فعال حوزه میراث و گردشگری ندوشن – می گوید: قپون یا همان ترازوهای استاد جعفری شهره عام و خاص بوده است. پدرش استاد حیدر بوده که دکتر ندوشن اسلامی از او با نام استاد نُعمان یاد کرده است. استاد نعمان چهار پسر داشت که استاد اسدالله یکی از آنهاست. اسم این افراد هیچ کجا ثبت نشده و حتی میراث فرهنگی هم آنان را شناسایی نکرده است. هر کسی که به ندوشن می آید اگر کتاب «روزها»ی محمد اسلامی ندوشن را خوانده باشد شاید سراغ پیشه آهنگری شهر را هم بگیرد. آن زمان صنعت آهنگری ندوشن خیلی معروف و مورد احتیاج دائم مردم بوده است. برای نعل بندی ستوران و ساختن اسباب زراعتی و وسایل منزل مثل داس، تیشه، کلنگ، سه پایه، قندشکن و غیره آهنگر لازم بوده است».
دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن در جلد اول کتاب «روزها» درباره پیشینه آهنگری در ندوشن نوشته است: «من هر وقت از جلوی آهنگری می گذشتم دوست می داشتم که بایستم و تماشا کنم. برایم تازگی داشت که ببینم چیزی ایجاد می شود، شکل می گیرد، آهن تافته به نیروی هنر و مهارت آدمیزاد در عرض چند دقیقه تبدیل به ابزار می شود. یکی از پسرها آهن سرخ را از توی کوره بیرون می آورد و استاد ذکرگویان و در حالیکه نفس آهنگدار می کشید آنرا می کوفت و به شکل دلخواه مثلاً بیل یا کلنگ درمی آورد. هنگام کوفتن جرقه های آتش از آهن می پرید و من تعجب می کردم که چگونه او را نمی سوزاند. حتی حائلی روی صورت هم نداشت و سرش را عقب نمی برد. با چنان اطمینانی کار می کرد که گویی اختیار جرقه ها را هم در دست دارد. آهن تافته، سرخی بسیار زیبایی داشت که اندک اندک به بدرنگی و سیاهی می گرایید؛ چون جوانی که پیر شود و سرانجام چون حرارتش به آخر می رسید و کارش تمام بود و آنرا در آب فرو می بردند که صدای «جز» بزرگ و بخار از آن برمی خاست و این همان کمال و مرگ او بود.»
«خرها و قاطرهایی را که برای نعل بندی آورده بودند، جلوی دکان انتظار می کشیدند. استاد نعمان با چالاکی از دکان پایین می آمد، ابزار نعل بندی اش در دست. دست یا پای حیوان را بالا می گرفتند و او نعل کهنه را می کند و آنگاه با داس هلالی شکلی که در دست داشت و آنرا «سُم تراش» می گفتند سُم را می تراشید. من دلم می لرزید که مبادا به جای دردناکش بخورد ولی او با چنان مهارتی کار خویش را انجام می داد که حتی یک مورد هم اشتباه پیش نمی آمد. این به منزله ناخن گیری حیوان بود. آنگاه نعل تازه را می گذاشت و می کوفت و نوک میخ ها را برمی گرداند. همه این کارها در عرض چند دقیقه صورت می گرفت؛ با سرعت و قاطعیت. حیوان به آرامی ایستاده بود و ظاهرا به این دردسر گاه بگاهی عادت داشت. برخی از قاطرها بدنعلی می کردند و به سبب ناتو بودن جبلی قاطر بالا و پایین می رفتند. در این صورت می بایست لفچ آنها را لای منگنه گذاشت و محکم نگه داشت و آنگاه تسلیم می شدند. علاوه بر مهارت، شهامت استاد نعمان را هم تحسین می کردم که از لگدخوردن نمی ترسید. چارپا هرچند چموش بود، او بی پروا پشت سرش زانو می زد و کار خویش را شروع می کرد. البته این هم بود که وقتی حیوان یک پایش را بلند می کرد دیگر نمی توانست لگد بزند. همه این کارها با حساب نسیه و موعدی و جنسی انجام می شد و دفتر و نوشته ای هم در کار نبود و در حافظه می ماند. من بندرت می دیدم کسی پول بیاورد و جنسی ببرد. شناخت افراد و اعتماد، کار خویش را می کرد و حساب ها به مرور تسویه می شد. مثلاً یکی در ازای نعلی که بسته شده بود یک یا دو روز کارگری می کرد یا مقداری جنس از شهر می آورد و هیچگاه اختلاف حساب و بگومگویی هم در این مورد شنیده نمی شد.»
منبع: آبنما کار