به گزارش آبنما کار، فارس یکی از شخصیت های مشهور گردشگری ایران که شیوه اش در راه جذب توریست بخصوص گردشگر های خارجی به یک روستا در شمال فارس، جهانی و منجر به تقویت یک دیدگاه تحت عنوان ایجاد مراکز بومگردی و توسعه آنها در کشور شد، عباس است؛ اما او که زمانی در کلام و عمل، مشوقی اثرگذار بود، امروز حداقل تشویقی در کلامش نیست.
عباس برزگر روستازاده ای که بر حسب یک اتفاق با صنعت گردشگری آشنا شد و گامی برداشت که نه فقط خود بلکه روستایش را به قسمتی از جهان شناساند و زمینه ایجاد ثروت را برای خانواده و اهالی روستای بزم شهرستان بوانات فراهم نمود.
برزگر که به حتم قسمتی از موفقیتش به جذابیت های ساده او و البته نوع نگاهش به زندگی باز می گردد، دوسالی هست که کمتر گردشگری مقابل خانه و اقامتگاه بومگردی او دق الباب کرده است؛ سال هایی که ادامه آن منجر به ایجاد یک حس یاس در او و خانواده اش شده است.
او شاید در گفت و گوهای تلویزیونی، شخصیتی عجیب به نظر برسد اما از نزدیک بمراتب عجیب تر و جذاب تر است. جذابیت از آن جهت که با وجود ثروتمند شدن، هنوز مانند زمانی که هیچ چیز نداشت، کار می کند و به قول خودش حمالی. وقتی اهالی روستا پشت شیشه مغازه اش می آیند و زنگ را فشار می دهند، انتظار نداریم خودش بیاید و پاسخگوی مردم باشد؛ اما خودش است! همان مرد لاغراندام با صورت چروکیده و تیره رنگ که بارها خنده ها و لحن ساده اش را در برنامه های مختلف تلویزیونی دیده ایم. منتها این دفعه اثری از آن شادابی در چهره اش دیده نمی شود.
لذتِ دهاتی بودن
به وضوح می توان تاثیر کرونا و مسائل روز کشور را در کلامش مشاهده کرد. اتفاقاتی که خانه جذاب او را از رونق انداخته و انگیزه پذیرایی ویژه از مهمانان را از بین برده. شاید حتی انتظار این را ندارد که کسی برای بازدیدِ گذری به خانه اش بیاید و بنا بر این است که تورلیدرهایش را مرخص کرده: ” دخترانی را آموزش داده بودیم که روزی ۵۰۰ هزار تا یک میلیون تومان در مقاطعِ ازدیاد توریست، کار می کردند.” پس حالا خودش مجبور است در اوج خستگی این وظیفه را به عهده بگیرد تا خانه بیست و چندهکتاری اش را به ما معرفی نماید. البته که این خستگی و اجبار، چیزی از شور و شوقش نمی کاهد.
از سر و رویش مشخص است که همین حالا از آغل گوسفندها خارج شده است، بنا بر این می گوید: “لباسام بو میدن. اجازه بدین برم عوضشون کنم بیام” اما اصرار می نماییم که همینطوری بهتر است. این لباس و این بو هم جزو شناسه ها و جذابیت های اینجاست.
داستان چگونگی پیشرفت عباس که بارها در مستندهای مختلف روایت شده و توضیح بیشتری نمی خواهد. با اینحال در لابلای معرفی نقاط مختلف خانه، باز هم تعدادی از جملات معروفش را تکرار می کند.
می گوید پس از شیوع ویروس کرونا تا امروز، دیگر توریستی(گردشگر خارجی) به اینجا نمی آید. “حالا به گذشته خودمان برگشته ایم و همان دهاتی هستیم که بودیم.” در حالی که نفس نفس می زند، ما را به نخستین اتاق راهنمایی می کند. اتاقی که تمام دیوارهایش با عکس پوشیده شده. عکسهایی که او با میهمانانش در طول سالیان مختلف گرفته. پشت این اتاق، دو اتاق دیگر هم قرار دارد که آنها هم تبدیل به موزه اشیا و تصاویر مختلف شده اند. می گوید زمانی که نخستین بار آن دو آلمانی بطور اتفاقی وارد خانه اش شده اند، تمام دار و ندارش همین چند متر اتاق بوده.
یک چوپان هنرمند
پس از همان اتفاق بود که متوجه شد خارجی ها زندگی ساده و یک شب کنار یک مزرعه دار ماندن را خیلی دوست دارند: “اگر این اتفاق های بد نیفتاده بود، شما وارد این خانه که می شدید فکر می کردید به اروپا آمده اید، از بس خارجی می دیدید. خارجی ها خودشان را از ذوقِ دیدن صحنه ای که یک گوساله مشغول خوردن شیر گاو است، می کشند. یک چیزهای ساده ای که شاید به چشم بسیاری از ایرانیها نیاید. “
به گفته عباس، اینجا ۲۸ هکتار است و ۴۰ اتاق دارد. رستوران و استخری دارد که خانه را از حالت روستایی مطلق خارج کرده و امکانات بهتری در اختیار مهمانان قرار می دهد.
یکی از جذابیت های صحبت با عباس، شنیدن جملات فلسفی به بیان ساده است: “به نظر من کسی که کار می کند، یک کارگر ساده است. حالا اگر این کار با عقل همراه شود، می شود مهندس. وای به روزی که به این دو مورد، عشق را هم اضافه کنید؛ می شوید هنرمند! من یک چوپان هنرمندم، چون عاشق کار و زندگی هستم.”
او در ادامه ادعایی می کند که باورش دشوار است: “من در دانشگاه آکسفورد استاد انگیزشی هستم. قبل از کرونا سالی دو بار برای استارآپ ها به آنجا می رفتم و برای یک ساعت صحبت، ۱۵ هزاریورو می گرفتم!” در ایران هم برخی دانشگاه ها گاهی از او دعوت می کنند که عایدی عباس از آنها ساعتی ۱۵ تا ۲۰ میلیون است.
خارجی ها می گویند عباس کسی است که فهمیده باید حال دل خودش خوب باشد تا بتواند حال بقیه را خوب کند، اما در ایران فقط می گویند سنگ قبرشوری که میلیاردر شد! “متاسفانه در کشور ما همه فقط دنبال پول بی زحمت هستند. نمی دانند پول بی زحمت ارزش ندارد. باید برای پول تلاش کنی و حتی بجنگی. البته من هیچوقت پول برایم اولویت نبوده و نیست. می بینید که همین حالا هم مشغول گوسفندهایم هستم.”
توریست خارجی بوی کود می خواهد
در فواصل رفتن به نقاط مختلف مزرعه و بازدید از اتاق های مختلف، دائما خوش آمد می گوید تا خوشی اش از ورود میهمان به خانه را ابراز کند و این هم یکی از اصول پذیرایی محسوب می شود، در این ارتباط می افزاید: “رویای من این است که تمام روستاهای ایران به اصل خودشان برگردند و بتوانند از پتانسیل هایشان بهره گیرند. اما روستایی ها باید خودشان بخواهند. خیلی ها نمی خواهند. فقط شنیده اند که بومگردی خوب است. رفته اند توی هر روستایی یک خانه را کاهگل کرده اند و اسمش را گذاشته اند بومگردی! بومگردی که این نیست؛ بومگردی یعنی دهاتی بودن را به مسافر نشان بدهی. بوی کود بدهی. گردشگر می خواهد بیاید اینجا مدتی کنار یک کشاورز واقعی زندگی کند.”
یکی از اتاق ها را به موزه عشایر تبدیل نموده و در آن انواع لباس ها و وسایل عشایری وجود دارد، در مورد آن می گوید: “عشایرمان در فصل سرد به داراب و بندرعباس کوچ کرده اند. خودشان نیستند اما ما این اتاق را درست کرده ایم که در مقاطع مختلف سال، بتوانیم به خارجی ها توضیح بدهیم که گبه چیست، گلیم و جاجیم کدام است. خودم هم تنها نماینده یونسکو در حوزه معرفی عشایر ایران هستم.”
من هیچوقت بازنده نیستم
وسط حرف هایش دائما افسوس می خورد که اگر شرایط کشور مساعد بود، الان چقدر خارجی اینجا بود و ترس از این که اگر اوضاع تغییر نکند، گردشگری کشور نابود می شود و اینطور می گوید: “اما آدمی مثل من برمی گردد سر شغل و زندگی اصلی خودش. همیشه گفته ام آدمی که هیچ چیز ندارد، همیشه پیروز است. من هیچوقت بازنده نیستم. حالا که گردشگر نیست، من همان چوپانی هستم که قبلا بودم. این گردشگری، ارزش افزوده کار من است. حالا که گردشگر نیست، من اگر نخواهم به گاو و گوسفندهایم برسم، چه کسی مقرر است این کارها را انجام دهد؟ اما متاسفانه بعضی روستایی ها فکر می کنند اگر یک پراید خریدند انداختند زیر پایشان، دیگر نباید بیل بگیرند دستشان! هر کسی در جای خودش، باید سر کار اصلی خودش باشد و هنرش را نشان بدهد”
می گوید روزهایی بوده که اینجا ۱۰ تا ۲۰ میلیون تومان بلیت می فروخته، و ما را به سمت آغل گوسفند و بزهایش می برد: “اینجا بزهای تک شاخ، چهار شاخ و شش شاخ داریم! اما هنوز ثبت جهانی نشده. به جهت اینکه جزو عجایب یونسکو ثبت گردد باید تعدادشان به ۱۲۰ راس برسد. این اتفاق هم می افتد و نیازی هم نیست من کاری بکنم. بصورت خدادادی، بطور معمول هر تعدادی که دنیا بیاید نیمی از آنها اینطوری هستند!”
خونه مادربزرگه و کلبه دکتر ارنست
کمی جلوتر، چادرشب عشایری هم برپاست اما رونقی ندارد: “اگر گردشگر بود، اینجا گلیم و جاجیم و بساط نون پزی و خوراکی های محلی هم برقرار بود.”
با عبور از اتاق های ابتدایی، صدای کر کننده ای از محل نگهداری غاز و مرغ و خروس به گوش می رسد و در ادامه تعدادی اتاق یک شکل کاه گلی کنار هم ساخته شده: “اینجا را برای روزهایی ساخته بودیم که یک دفعه ۳-۴ اتوبوس می آمدند و اینجا اسکانشان می دادیم. اتفاقا من خیلی سرمایه گذاری هم نکرده ام. فقط یاد گرفته ام از داشته هایم فرصت بسازم. چیزی که عباس دارد را تمام دهاتی های ایران دارند، فقط باید باورش کنند.”
یک اتاق نقلی و بامزه هم با فاصله از سایر اتاق های خانه، پشت زمین سبزی کاری درست شده، که در توضیح آن می گوید: “اسم این را گذاشته ام خانه مادر بزرگه. دوست داشتم تمام رویاهای بچگی ام را اینجا بسازم. توی این اتاق کرسی می گذارم و می روم به قدیم، به کودکی.”
به نظر عباس، اگر فروشنده از چیزی که می فروشد لذت نبرد، مشتری هم به دلش نمی نشیند. چیزی که روح ندارد به درد نمی خورد و او اهتمام کرده به خانه و زندگی اش روح بدهد. در همین راستا، یک اتاق کارتونی دیگر هم در آخر مزرعه درست کرده که این یکی واقعا جذاب است. کلبه چوبی روی درخت: “این کلبه دکتر ارنست است. هرچیزی که در رویاهای بچگی ام بوده را می خواستم عملی کنم. خیلی برای ساختنش هزینه نکردم ولی خارجی ها که می آمدند حاضر بودند ۱۰۰ یورو بدهند تا یک شب را داخل این کلبه بخوابند!”
سواد ندارم ولی این چیزها را می فهمم
بی صبرانه منتظر است که اوضاع درست شود و باردیگر پذیرای خیل عظیم گردشگر باشد، اما رکود، مقداری طولانی و نگرانی کننده شده و او با نگرانی، این را اینطور ابراز می کند: “همسرم می گوید بیا برویم یک کشور دیگر زندگی نماییم اما من دلم راضی نمی گردد. کجا بروم؟”
عباس وضعیت اینترنت در ایران را بزرگترین ضربه به صنعت گردشگری می داند: “شاید باورتان نشود اگر بگویم خارجی ها بیش از بچه های ما معتاد اینترنت هستند. از یک چای روی آتش یا دوشیدن شیر گاو فیلم و عکس می گیرند و می خواهند بلافاصله پستش کنند در فضای مجازی. خب وقتی بدانند اینجا اینترنت مشکل دارد، معلوم است که بخش زیادی از انگیزه شان برای سفر به ایران از بین می رود.”
در ادامه به یک مورد عجیب و کمترشنیده شده اشاره می کند که آن هم از دلیلهای اصلی رکود صنعت گردشگری در ایران است و بعد می گوید: “درست است سواد ندارم و از سیاست چیزی نمی دانم، اما این چیزها را خوب می توانم بفهمم.”
سپس حرف عجیبی می زند و توقع دارد بیانش را غرور برداشت نکنیم، او ادامه می دهد: “شما وقتی به خانه من وارد شدید، قدم به پنجمین جاذبه گردشگری ایران از نظر یونسکو گذاشتید، در صورتیکه وقتی از اینجا بیرون بروید، وارد استان فارس می شوید که هفتمین جاذبه گردشگری ایران است. فارس با آن همه قدمت و آثار باستانی هفتم است، و خانه ما که به جز ساده زیستی و وسایل ساده روستایی چیزی ندارد، پنجم! این را یونسکو می گوید، نه من! یعنی چیزهایی که به نظر ما ساده و کم اهمیت هستند، برای مردم دنیا ممکنست خیلی باارزش باشند.”
از ابتدا عالی نباشید
روستای بزم در راه جاده های اصلی کشور قرار ندارد و اتفاقا جاده کم ترددی محسوب می شود: “با این وضعیت، من کار سختی داشتم برای معرفی خانه ام به عنوان یک محل گردشگری، اما خیلی زحمت کشیدم. خیلی برایش تبلیغ کردم و خوشبختانه کارم نتیجه داد. یک مسافر رفت، دو مسافر آمد، چهارتا رفت، چهل تا آمد. من هم ذره ذره بهتر شدم و کارم را گسترش دادم اما خیلی ها می خواهند عالی شروع کنند. عالی شروع کردن یعنی شکست!”
عباس یک عمارت معمولی شبیه خانه های شهری هم وسط مزرعه اش درست کرده تا در مواقع به قول خودش “های سیزن” پذیرای مسافران بیشتری باشد و درباب آن می گوید: “اما خارجی ها همان اتاق های کاه گلی را ترجیح می دهند. خارجی نه شراب می خواهد و نه کارهای جلف. خود من در سفری که به برزیل داشتم، گفتم می خواهم یک روز کنار سرخپوست ها باشم. گفتند سرخپوستی که شو اجرا می کند ۴۰ دلار ولی سرخپوست واقعی ۳۰۰ دلار! اساسا انتخاب من دومی بود که اسب و گوسفند داشت، بو می داد! توریسم شغل اصلی اش نبود، بلکه کمک خرجش بود.”
فرصت جام جهانی سوخت
اینجا بیش از ۲۳ سال طول کشیده تا به حالت فعلی در آمده. برای همین صاحبش ناراحت است که با این همه زحمت، چندسال است نمی تواند استفاده لازم را ببرد، عباس می گوید: “جام جهانی قطر بهترین فرصت برای صنعت گردشگری ایران بود. بخش زیادی از مسافران جام جهانی حاضر بودند ساعات تفریحشان را خیلی ارزانتر و بهتر در ایران سپری کنند و برای دیدن بازی ها، ۴۵ دقیقه قبل با هواپیما به قطر بروند. متاسفانه این امتیاز بزرگ را هم از دست دادیم. مطمئن باشید مسافران جام جهانی از دیدن فارس بیشتر لذت می بردند تا دیدن فوتبال ها!”
مگر در فصل زمستان هم کسی به بوانات سردسیری می آمد؟ “های سیزن ایران زمستونه!” این را با خنده می گوید و توضیح می دهد که از برج ۸ تا ۱۰ بهترین زمان جذب مسافر است، حتی در این منطقه سرد.”
اگر باران ببارد
با تاریک شدن هوا، وقت خداحافظی از آقای برزگر است. خودش هم دیگر کمی عجله دارد و این تعجیل را می شود از این جمله فهمید که می اظهار داشت: “ببخشید باید بروم گاوم را بدوشم. هنوز کلی کار دارم و تمام که بشود، خسته و بیهوش می افتم.”
اما قبل از رفتن، آخرین درد دلش را هم با ما در بین می گذارد، عباس برزگر می گوید: “هر وعده ای که نتوانم گله ام را بیرون ببرم، باید یک میلیون تومان پول آذوقه شان را بدهم. ببینید چه سیاست های بدی به کار گرفته اند که منِ دامدار باید دعا کنم امشب باران نبارد تا بتوانم گوسفندانم را ببرم چرا و یک میلیون جلو باشم! این نشان میدهد که مسئولان جهاد کشاورزی ما چقدر ناکارآمد بوده اند.” منتها این جمله آخرش را یک طوری بیان می کند که نتوانیم دقیقا همان را بنویسیم!!.
منبع: abnamakar.ir